به دیوار تکیه میده و گوشی رو بیشتر به گوشش میچسبونه ، میخواد فقط صدای اونو بشنوه...
تو تمام وجودش احساس گرما میکنه ... حتی تکیه دادن به دیوارم کافی نیست...
نمیتونه رو پاش وایسه... اروم میشینه رو پله ها...
چشماشو میبنده...دیگه نمیفهمه اون چی میگه ... فقط صداس! یه صدای گرم... یه نوازش...
مثل لالایی...
مثل ارامشه یه بوسه...
داره میسوزه... انگار یکی از اونور خط داره نفسهاشو میگیره...
.
.
.
پشت خط... اون هنوز داره حرف میزنه ... و...
ونمیدونه اینور چه خبره !